گرای معکوس

ساخت وبلاگ


راوی : مرتضی قربانی
ششم فروردین ماه سال ۱۳۶۶ عملیات کربلای5 در منطقه نهر جاسم شلمچه مستقر شديم ، چون از سمت "سبیل گلو" بچه های ما را مرتب با گلوله مي زدند براي حفاظت بهتر شب ها تا صبح مشغول سنگر زدن بوديم. يك شب از فرط خستگي بعد از كار خوابم برد و نماز صبحم قضا شد. یک مرتبه آب سردی روی صورتم احساس کردم و از خواب پريدم ،"سید شمس الله نمازي" را ديم كه بالای سرم ایستاده خواستم به او تشر بزنم كه متوجه حالات خاص او درچهره اش شدم."سید" اصلا مثل هر روز نبود در دلم گفتم : امروز خدا رحم کند ، چند روز قبل برادرش "سيد شهاب" شهید شده بود.


سيدگفت: مرتضی امروز برویم و گرای سنگر تک تیرانداز دشمن را به قبضه خمپاره 60 بدهیم تا او را هدف قرار دهد ، هرچه گفتم : سيد جان من خیلی خسته ام و مسئوليت اين كار با من است دست بردار نبود ؛ "محسن اکبری" هم آمد کمک سید ؛ با محسن خیلی رودربایستی داشتم و مجبور شدم با سيد برويم محل مورد نظر. سید شمس الله گرا می داد به"مصطفی شبانه" او هم از بالاي قبضه خمپاره 60 شليك مي كرد. چند متر به چپ ، چند متر به راست ، اما به هدف نمي خورد ، به سید گفتم : امروز بخت با ما یار نیست ، اما او اصرار داشت كه هر طور شده بايد هدف را بزنيم .


چند بارهم تک تیرانداز عراقی ما را هدف گرفتند اما به ما نخورد ، يك مرتبه صدای قناسه آمد ؛ دیدم سید از پشت زمین خورد . يك دستم را زیر کمرش گرفته و دست ديگرم را زیرسرش ، مغز سید کف دستم را پرکرد ؛ لامصب دقیق زده بود به پیشانی سید و همان جا در دستان من آسماني شد و من ماندم با یک دنیا حسرت . تا آخر ماموریت پدافندی ، نه حوصله و نه دل و دماغ هیچ کس را نداشتم.


#فرهنگ_جبهه
#تپه_عرفان
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com
https://www.aparat.com/safeer59

سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 12 تاريخ : جمعه 18 خرداد 1403 ساعت: 13:33