سفر به سرزمین وحی (13)

ساخت وبلاگ

نجف زراعت پیشه
در بین راه کاروان‌های دیگر حجاج ایرانی  مراسم دعا و مناجات برقرار بود اما با رسیدن به کاروان خویش متوجه شدیم که همه یا خوابیده و یا مشغول صحبت های متفرقه هستند که با بیان این مسئله تعدادی  تلاش نمودند مراسم دعا و مناجات را برقرار کنند برخی هم در چادر و برخی نیز زیراندازی برداشته و در گرمای بیرون در محوطه و خیابان مشغول راز و نیاز شدند ؛ماشین کامیون گازوئیلی در محوطه بود که روشن بود و راننده با روشن کردن کولر درون کابین استراحت می‌کرد اما دود ناشی از آن همه ما را آزار می‌داد و برخی زائران از جمله دکتر مظفری و حاج مهران خیاط در مجاور آن مشغول دعا و مناجات بوده و گرما و آلودگی منطقه خارج از وصف می باشد ، ساعتی بعد حجاج کم کم  به استراحت پرداختند ، من هم در این لحظات از طریق هدفون و موبایل به دعاهای وارده گوشی گوش داده و زمانی که دیدم شرایط در چادر مناسب نیست به بیرون چادر آمده که با توجه به شرایط گرمای شدید و همچنین دود ناشی از اگزوز ماشین ماشین کامیون مجدداً به چادر برگشتم اما به هر حال ساعاتی عجیب بود که به سرعت برق و باد می گذشت و خوشا به حال کسانی که توشه برچیدند.
با فرارسیدن روشنایی روز هر کسی به کاری مشغول بود و چون وظیفه واجبی نداشتیم و باید تا غروب آفتاب در سرزمین عرفات می ماندیم تنها دعای عرفه بود که می توانست سختی این لحظات را برای ما در این سرزمین سوزان قابل تحمل سازد ، درست است که در چادر کولر گذاشته بودند اما گنجایش تهویه هوا برای این همه حاجی درون چادر را نداشت ، پس از برگزاری نماز جماعت روحانی اندیمشکی به ایراد سخنرانی طولانی و ذکر مصیبت پرداخت که با اعتراض من و برخی حجاج مواجه شد چرا که بعد از این همه نشستن در گرما و سخنرانی و مصیبت دیگر حالی برای دعای عرفه که تا ساعتی بعد برگزار می شود وجود نداشت و همه خسته و ناتوان می شدند ؛ با خوردن نهار و کمی استراحت به سمت چادر بعثه براه افتادم شاید در آن مکان شرایط محیطی بهتری برای دعای عرفه وجود داشته باشد اما به محض رسیدن مشاهده نمودم جایی برای نشستن وجود ندارد و ناچار در مقابل خیابان روبروی بعثه کنار فنس ها تکه مقوایی پیدا کرده و روی آن نشسته و به دعای عرفه همگام با نوای پخش شد از بلندگو پرداختم .

مراسم دعای عرفه حج تمتع 1396 ، چادر بعثه و خیابان مجاور


هنوز باور نمی کردم که خدا ما را به سرزمین خویش دعوت نموده و اینک در صحرای عرفات زیر آفتاب سوزان در حال زمزمه دعای مولا و مقتدایمان حسین به علی بودیم ، سوز دعا و روان شدن اشک ها بی وقفه در این لحظات گرمای سوزان و بی امان را کنار می زد که یک لحظه داغ شدن قفسه سینه شده و بدون اغراق بگویم گرمای باطری در قلب را با تمام وجودم حس می کردم ، در حقیقت در آن لحظات هیچ امیدی به ادامه حیات بابت این وضعیت نداشتم در حالی که سیل اشک سرازیر بود و چفیه را به سر و صورت خویش کشیده بودن متوجه ماشینی در لاین خیابان شدم که بسته بندی های آب را حمل می کرد و اگر کسی هم به سمت آن می رفت دست خالی برنمی گشت ؛ من حتی توان بلند شدن و درخواست آب را نداشتم در ناامیدی دست راستم را به جانب ماشین دراز نمودم و در همین فضا مشاهده نمودم یک بطری آب معدنی کوچک به سمتم غلطان می آید ...... با نوشیدن آب هر چند گرم بود رمقی به جسمم برگشت و با توجه به شرایط سختی که برایم ایجاد شده بود ماندن در آفتاب گرم و کنار خیابان را جایز ندانسته و به چادر کاروان برگشته و همگام با سایر حاجیان دعای عرفه را به پایان سپرده و استراحت پرداختیم. در همین زمان نیز با توجه به انجام مراسم برائت از مشرکین درون چادر بعثه شعار ها هم از آنجا و توسط بلندگوها در محوطه چادرهای ایرانیان به گوش می رسید.
با فراسیدن غروب آفتاب در حالی که وسایل را جمع کرده بودیم آماده اتقال به مشعر الحرام شدیم در حالی که خانم ها و افراد ناتوان ، مسن و مریض مقدم بودند چرا که تنها توقف کوتاهی در مشعر نموده و شبانه آنها به چادرهای منی منتقل می شوند اما ما باید شب تا طلوع آفتاب صبح فردا  را بیتوته نماییم . نماز مغرب و عشا را به جا آورده و شام مختصری صرف شد چرا که مشعر بیابانی خشک و خالی و دارای امکانات اندکی می باشد و باید از هر حیث آمادگی داشت ؛ در همین زمان ناراحت و غمگین کنار بلوار به سیل جمعیت در تکاپوی حرکت به سمت مشعرالحرام می نگریستم و در این فکر غوطه ور بودم که اگر کسی در عرفات فکر کند که بخشیده نشده به خدا جفا نموده است و ادامه آن حفظ این موهبت که در آینده از رفتار کردار و گفتار خویش دقت بیشتر داشته باشم مبادا این سرمایه عظیم را با متاع های ناچیز دنیوی از دست دهیم .

وداع با عرفات
چقدر زود دیر می شود......
شب وداع با صحرای عرفات ...ساعاتی عجیب و تاثیر گذار به درازای عمر انسان.....
جایی که شک در بخشش و عفو الهی گناهی نابخشودنی است.....
خوشا به حال آنان که بخشوده شدند ......
و خوشا آنان که این دستاورد گرانبها را حفظ نمودند.....
در همین لحظات نیز پیامکی از دوست عزیزی به دستم رسید.....
نجف ..... مشعر را دریاب ..... شب رویایی در انتظار است....
خدایا چه رمز و رازی در این سرزمین است..... به ظاهر خشک و برهوت است اما میراث دار بشریت برای گذر از جهل و نادانی و رسیدن به نور و قله های سعادت می باشد........
باشد که مورد مهر و عنایت صاحب عرفات واقع شویم.....................
کنار بلوار نشسته بودم و در انتظار ........
 

لحظه وداع با سرزمین عرفات مغموم و ناراحت ....


#سفرنامه_حج_تمتع_1396_13
#دعای_عرفه
#کاروان_ابوالقاسم_مظفری_2015
http://telegram.me/safeer59

سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 176 تاريخ : پنجشنبه 16 بهمن 1399 ساعت: 22:56