در جستجوی سردار هور 

ساخت وبلاگ

راوی : عبدالصاحب مرایی 

آخرین ماه های جنگ بود و من در قرارگاه نصرت تحت امر سردار سیامک بمان در واحد عملیات قرارگاه مشغول به کار بودم ،اسفند سال ۶۶ زمزمه عملیات سالیانه ایران به گوش می‌رسید اما این بار دیگر جنوب نبود و جهت عملیات شمال غرب کشور محور حلبچه تغییر یافته بود .
با اجازه مسئول خویش به سمت کردستان به راه افتاده و به همراه تیپ ۲۰۱ ضد زره ائمه ع که اکثراً از دوستان قدیمی ما بودند در عملیات والفجر ۱۰ شرکت کردیم ،اصلاً شکل و نحوه عمل جنگیدن در کردستان با جنوب زمین تا آسمان فرق می کرد و تحرک زیادی وجود نداشت و ما کار عمده ای نداشتیم .

عبدالصاحب مرایی از نیروهای واحد عملیات قرارگاه نصرت


اواخر فروردین ماه بود که ارتش عراق با تکیه بر بمباران شیمیایی و حملات شدید هوایی بعد از ۳۶ ساعت فاو را از دست نیروهای ما گرفت یعنی سیاست نیروهای ما برای فریب ارتش عراق برای کشاندن آنان به مقابله در کردستان و حلبچه و جلوگیری از تمرکز توجه آنان به محورهای عملیاتی جنوب با شکست روبرو شده بود ، چهارم خرداد نیز با هجوم به شلمچه به همان شیوه توانست این منطقه را که حاصل عملیات کربلای ۵ بود در مدت زمان کمتری علیرغم  آمادگی نیروهای خودی به تصرف خود در آورد یعنی در حقیقت اراده‌ای برای جنگیدن نبود و جبهه‌های ما از یک آشفتگی و فقدان نظم و پشتیبانی به شدت رنج می برد و سرانجام در چهارم تیرماه ۶۷ نیز با یک عملیات گسترده هلی برن و با پشتیبانی آتش سنگین جزایر مجنون را به تصرف خویش درآورد و در پی این حمله قرارگاه تاکتیکی خاتم4  واقع در جاده شهید همت  واقع در ضلع شمال شرقی مجنون شمال را به تصرف ارتش عراق در آمده بود .
من تازه از ماموریت و عملیات برون مرزی قرارگاه رمضان در منطقه حلبچه در یگان ضدزره به مرخصی شهرستان آمده بودم که با شنیدن خبر حمله عراق به مقر قرارگاه نصرت و جزایر مجنون شبانه به سمت جزایر حرکت نمودم و به دلیل نبود وسیله نقلیه به سختی  راه را ادامه داده تا به جمع نیروهای قرارگاه خاتم سه خارج از جزایر و در خاک  خودی مستقر بودند پیوستم ؛ فضای یاس آور و ناراحت‌کننده‌ای حاکم بود خصوصاً که از سرنوشت فرمانده قرارگاه خاتم و سپاه ششم سردار علی هاشمی نیز خبری در دست نبود و گروه‌های اطلاعاتی مختلفی در منطقه به دنبال او می گشتند در این زمان نیروهای دشمن جاده شهید همت را شکافته و آب در حال گسترش به سطح  گسترده‌ای از منطقه بود .

سرداران عباس هواشمی ، محسن رضایی، علی شمخانی و شهید علی هاشمی


عملیات جستجو برای یافتن سردار در اطراف قرارگاه ذهن همه را درگیر نموده و به دنبال تحقق آن بودند ،با هماهنگی های انجام شده تعدادی سگ آموزش دیده از نیروی هوایی ارتش برای عملیات جستجو در اختیار نیروهای قرارگاه گذاشته شد ؛ بعد از طی مراحل مقدماتی شام مخصوص به سگ داده شد و بعد از آن سردار حاج عباس هواشمی جانشین قرارگاه و من به عنوان همراهان و جستجوگران آماده حرکت به سمت مقر تصرف شده خاتم 4 شدیم ؛ در همین زمان سردار قنبری نیز باگروهی دیگر به همراه دو سگ آموزش دیده از مسیر دیگر به عملیات جستجو پیوستند.
ابتدا لباس های حاج علی را آورده و پس از بوییده شدن توسط سگ آموزش دیده راس ساعت ۹ شب به سمت مقر قرارگاه به حرکت درآمدیم ، سربازی از نیروی هوایی ارتش به عنوان مسئول و همراه سگ او  را به اسم تینی صدا می کرد و همراه ما بود به علت آتش سوزی های فراوان در هور و سوخته شدن نیزارها حالتی کچلی بر منطقه حاکم و نی های کوتاه سوخته شده بدن سگ را اذیت کرده و حرکت را با کندی روبرو کرده بود ، از طرف دیگر زمین منطقه  دارای خاک خاکی نرم و پفکی بود که سریع فرو می رفت و مشکل بزرگتر اعتیاد سگ به مواد مخدر بود که حرکت را به سختی امکان پذیر نموده بود علیرغم همه مشکلات فوق به راه خود ادامه دادیم تا به نزدیکی نیروهای دشمن روی جاده شهید همت و سیدالشهدا ع واقع در جزیره مجنون رسیدیم.
 نیروهای دشمن به دلیل اینکه تازه منطقه را تصرف کرده و تثبیت نشده بودند از ترس به اطراف خویش تیراندازی می کردند سگ توان حرکت را از دست داده بود بود و  بنابراین به دستور حاج عباس به همراه سرباز در چاله ای که حاصل انفجار خمپاره بود پناه گرفته و مستقر شده‌اند و من و حاج عباس به صورت  آهسته و با روش جهت یابی با قطب نما و قدم شمار به سمت جلو به حرکت در آمدیم ؛ دیگر آنچنان به نیروهای دشمن در نزدیکی مقر قرارگاه خاتم سه نزدیک شده بودیم که صدای صحبت کردن سربازان عراقی را به راحتی می شنیدیم .
خطر اسارت و کشته شدن در یک قدمی ما بود ، در این لحظات بود که رو به حاج عباس هواشمی نموده و گفتم بیا برگردیم و در ادامه استدلال نمودم  که در خطر قرار داشته و هیچگونه امنیتی نداریم و از سوی دیگر شما جانشین قرارگاه و آدم سرشناسی هستید و اگر خدای نکرده اتفاقی برای شما بیفتد کار از این بدتر می شود .

شهید علی هاشمی سردار هور در جمع یاران


در آن لحظات اصلاً فکر خود را نمی کردم ، آخر من مجرد بودم و شش ماه به شش ماه  اصلا به مرخصی نمی رفتم ، با هر زحمتی بود حاج عباس را راضی کردم اما چشمان او پر از اشک و ناراحت بود چون دست خالی باید به عقب برمی گشتم و خبری از سردار حاج علی هاشمی به دست نیاورده بودیم .
به سمت محل استقرار سرباز نیروی هوایی و سگ آموزش دیده به حرکت در آمدیم و پس از رسیدن به چاله همراه آنان به سمت عقب  و خاک ایران به راه افتادیم ، اما سگ از حرکت ایستاده و صدا زدن ها و التماس و خواهش های سرباز از تینی برای حرکت کردن نیز کارساز نبود و قدم از قدم بر نمی داشت ؛ هوا در حال روشن شدن بود و در صورت مشاهده ما توسط دشمن اسارت و کشته شدن مان حتمی بود .
در این لحظات سرباز نیروی هوایی سگ را بلند نموده و بر پشت خویش گذاشته و به دنبال ما به تندی به راه افتاد ، لحظه ای درنگ جایز نبود ، حتی نماز صبح را هم در حین  حرکت به جا آوردیم ؛  هوا روشن شده بود که به جمع نیروهای قرارگاه در خاک ایران رسیدیم اما از جستجوی ما برای یافتن سردار هور علی هاشمی هیچ خبری حاصل نشد.
ابهام در سرنوشت سردار هور سال ها به طول کشید و هم ایران و عراق به دنبال تعیین سرنوشت وی بودند و تا زمان سقوط صدام در سال 63 کسی نمی توانست یا نمی خواست در مورد وی صحبتی نماید ؛  پس از سقوط صدام و جستجو در زندان های عراق باز هم خبری از سردار نشد تا نهایتاً در 19 اردیبهشت  1389 پیکر وی به همراه سه تن از یارانش پس از آزمایش DNA  شناسایی و یوسف گمگشته هور رازش هویدا گشت.
#سردار_هور
#علی_هاشمی
#تصرف_جزایر_مجنون
#قرارگاه_خاتم4
#عباس_هواشمی
http://telegram.me/safeer59
http://Www.Safeer.blogfa.com

سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 190 تاريخ : چهارشنبه 10 ارديبهشت 1399 ساعت: 17:50