شجاعت مثال زدنی

ساخت وبلاگ


جواد قنبریان
اسفند ماه 1359 در اولین اعزام سلیمان یدکام از بسیج زیدون که از طریق سپاه بهبهان صورت می پذیرفت نیروهای اعزامی به جبهه و محور شوش رفته و در منطقه ساحل غربی کرخه در تپه ماهورها مستقر می شدند ، به دلیل وجود تپه های متعدد هر کدام از طرفیت در مقابل هم روی تپه ها استحکامات خود را برپا و در فاصله ای نه چندان زیاد روبروی هم به پدافند منطقه مشغول بودند.نیروهای عراقی با نصب بلندگوهای بزرگ که دهانه آن به سمت نیروهای ایرانی بوده و در فاصله نزدیک برای حفاظت از آنها قرر داده شده بود در اول صبح ابتدا نوای قرآن عبدالباسط را پخش نموده که بچه های سپاه و بسیج نیز از آن لذت می بردند اما چند دقیقه از این وضعیت نگذشته ترانه های زننده با صدای خوانندگان زن را پخش می کردند که در آن روزها گناهی نابخشودنی بود . هدف قرار دادن آن با گلوله های تیربار و یا ترکش های خمپاره نیز کمتر کارگر می افتاد ؛

بچه ها در حالی که ناراحت بودند برای خاموش نمودن صدای این بلندگوها در حال تدبیر بودند که سلیمان گفت من حاضر هستم به نزدیکی خط نیروهای عراقی رفته و بلندگو را از کار بیاندازم ، کسی نمی توانست به خود بقبولاند که ده متری نیروهای دشمن رفته و با از کار انداختن بلند گو سالم نیز برگردد به هر حال سلیمان اصرار به انجام این کار داشت و به تنهایی از شیارها گذشته و با در آوردن بوق بلندگو آن را با خود به سنگر نیروهای خودی آورد .


باور نمودن این مسئله سخت بود ، این کار شجاعت و دل و جرات مثال زدنی می خواست و سلیمان با انجام این کار آن را اثبات نموده بود ، همه خوشحال از این که از شر نوارهای ترانه در ابتدای صبح خلاص شده بودند به کارهای عادی خویش مشغول شدند ؛ نیروهای عراقی با فهمیدن موضوع خط را آماج آتش ادوات و تیربارهای خود قرار دادند اما دیگر مرغ از قفس پریده بود . تا چند روز آرامش برقرار بود اما نیروهای عراقی برای اذیت و آزار ما مجدداً با تهیه بوق بلندگو آن را راه انداخته و باز در ابتدای صبح صدای نکره خوانندگان زن را شاهد بودیم ، دیگر تصور رفتن و انجام دوباره جدا نمودن بوق بلندگو امکان پذیر نبود چرا که ممکن بود با حساسیت ایجاد شده تله گذاری نموده و کمین نمایند یعنی در مخیله بچه ها تکرار این کار مساوی بود با مرگ یا اسارت.


بازار توصیه و نصیحت و انذار دادن از عاقبت کار گرم شده بود و هر کس به نوعی سعی می کرد سلیمان را از رفتن و انجام این کار منصرف سازد اما سلیمان گوشش به تذکرات ایمنی بچه ها بدهکار نبود و به اصطلاح مرغش یک پا داشت ، مجدداً به راه افتاد ، همه فاتحه سلیمان را خوانده بودند و کشته شدن و در بهترین وضعیت که خوش شانسی بود اسارت سلیمان را در جلوی دیدگان خود مجسم می نمودند ،

ساعتی گذشت نفس ها در سینه حبس شده بود که به یکباره سیاهی از دور پدیدار شد ، همه با ناباوری هر چه تمام تر سلیمان را دیدند که نفس زنان در حالی که بوق بلندگوی عراقی در دستش بود در پیش روی بچه ها ظاهر شد ، واقعا مشاهده این کار خطرناک برای دومین بار شجاعتی مثال زدنی می خواست و سلیمان بچه روستایی بی بی حلیمه آن را به اثبات رساند و همین امر سبب شد که با ورود به واحد اطلاعات و عملیات شاهد ماموریت های شناسایی متعددی در مناطق عملیاتی خوزستان ، فاو و هور باشیم و سرانجام در آبهای هور در اسفند 1362 عملیات خیبر مفقود و به شهادت رسید.


#شهید_سلیمان یدکام
#واحد_اطلاعات_عملیات
#شوش_شهر_شهیدان_گمنام
#شجاعت_رزمندگان
#فرهنگ_جبهه
https://t.me/safeer59
http://safeer.blogfa.com/

سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1402 ساعت: 1:21