کربلای چهار : از عملیات سرنوشت ساز تا ناکامی درآب های خروشان اروند

ساخت وبلاگ

سوم دی ماه 65 ، شب غوغایی در اروندرود در حال شکل گیری بود  غواصان آرام آرام به سمت ساحل غربی رفته تا با گشودن جبهه ای در جنوب بصره و متصل شدن به بندر ام القصر راه برای زدن ضربه اساسی فراهم شود و در سال سرنوشت تکلیف جنگ یک سره شود،همه چیز مهیا و همه منتظر...

اما غافل از سه بحث اساسی: عدم رعایت غافلگیری در ذهن دشمن،قضیه مک فارلین و تحقیر ایالات متحده آمریکا و کمکهای وسیع اطلاعاتی و خیانت ارتش آزادیبخش ملی منافقین و ...... سبب لو رفتن عملیات شده بود و اروند با خون غواصان نینوای دگر شد....
به همراه فرماندهان گردان ضدزره برای آشنایی به منطقه عملیاتی به حدفاصل خرمشهر و آبادان در میان نخلستان ها رفتیم ،توسط بچه های قرارگاه دوربین بزرگ و دقیقی را با سیم بکسل میان نخلستان ها نصب و مونیتور در سنگر تمام صحنه عملیات را روبروی شما تجسم عینی می کرد....
ابتدا از سواحل آغاز نمود تصاویری که در باور ما نمی گنجیید ، سنگرها طبیعی مثل باقیمانده خطوط که با توجه به رعایت غافلگیری در تردد یگان ها و مراکز پشتیبانی عملا هیچ گونه ظن و گمانی را برای دشمن نمی گذاشت ، دوربین به سمت اعماق منطقه عملیاتی ابوالخصیب رفت
و هر چه مشاهده می نمودی حوضچه بود شبیه منطقه فاو و جاده هایی که تنها راه تردد و مانور زرهی دشمن بود به عنوان نقطه قوت ... و ما هم به عنوان ضدزره و شکارچی تانک برای رسیدن لحظه موعود لحظه شماری می کردیم......

 


خدا را شاهد می گیرم در آن لحظات برای یک بار نه از کسی شنیدم و نه در جبین کسی خواندم که این عملیات لو رفته یا دچار مشکل شده اما اسراری بود که خارج از منطقه عملیاتی رقم خورده بود و ما خبر نداشتیم......
در اعماق منطقه عملیاتی در دوردست ها مکانی را بچه های اطلاعاتی به عنوان قرارگاه سپاه ششم عراق مشخص کردند و روند آنقدر آسان و راحت بیان می شد که در میانه بحث آوردن ماهرعبدالرشید فرمانده سپاه سوم توسط نیروهای اطلاعاتی پیش بینی شده و گفته شد.
همه سرخوش از این که برای اولین بار منطقه عملیاتی را به وضوح قبل از ورود به آن مشاهده کرده ایم به یگان برگشتیم
موشک ها را آماده و بازبینی نمودیم و برای حفاظت از آنها در طبقات زیرین منازل پنهان نمودیم هم برای حفاظت از دست ستون پنجم و هم بمباران‌های احتمالی عراق .....و شب موعود فرا رسید ......
پاسداران لباس فرم پوشیدند گویی به مجلس عروسی می روند.......بسیجیان لباس نو پوشیده و سر از پا نمی شناختند ......
لحظه به لحظه خود را با غواصان خط شکن همراه و همگام می دانستیم......الان به لب اروند رسیده اند.....وارد آب شدند.....آخرین توجیه ها.....
و حرکت و ذکر مداوم برای استعانت از درگاه الهی برای کمک ......ما هیچ هستیم و همه چیز تویی........و جعلنا......برای کور شدن دید دشمن......آیه الکرسی.....صلوات.....
همه عملیات به موفقیت غواصان ارتباط داشت.......فتح ساحل غربی و ورود نیروهای موج دوم با قایق های تندرو......و با گرفتن سرپل و محکم شدن جا پا نیروهای ضد زره برای مقابل با زرهی دشمن باید در ابتدای روشنایی صبح هلی برن یا به قایق از اسکله به سمت دیگر انتقال داده می شدند.....
عجب شبی بود ......کسی خواب نداشت......همه دور هم جمع شده یا به عبادت مشغول بودند.....
تا این که.....منو ها آسمان منطقه را روشن کرد ....اگر چه ما دور از ساحل مستقر بودیم اما منورها و روشنایی آنها به وضوح مشاهده می کردیم و صدای انفجارات.......
خدای این شب انگار تمامی نداشت ........منورها و صدای انفجارات لحظه ای قطع نمی شد ......
اما انگار خبری خوش هم نمی رسید......تا ساعت دو نیمه شب بیدار بودیم و دریغ از یک خبر امیدوار کننده.....برای دقت عمل در عملیات فردا در صورت وارد عمل شدن نیاز به استراحت داشتیم.....یکی دو ساعت به استراحت پرداختیم و قبل نماز صبح برخاستیم.....فضای سنگینی بر منطقه حاکم بود.......نماز خواندیم......دعا کردیم.....لحظه شماری می کردیم......اما خبری نبود.....
با طلوع آفتاب فضای یاس آوری حاکم بود ......همه بی خبر و بی اطلاع.......چه گذشته.....غواص ها عبور کرده اند یا نه؟علی رغم این بی خبری و فضا به ما دستور آماده سازی قبضه ها دادند........
اما به یکباره. هواپیماهای دشمن در آسمان منطقه پدیدار شده و شروع به بمباران  نمودند ......و.تمام خرمشهر و آبادان یکپارچه آماج حملات شیمیایی شده و آلوده شده بود....ماسک را زده و محکم هم بستم .......شیمیایی بدجوری ترس و وحشت ایجاد کرده بود.......
اما تعداد زیادی شیمیایی برای دست کم گرفته و یا با تاخیر .....و فاجعه.....بسیاری از بچه ها روانه بیمارستان صحرایی شدند.....شیمیایی کار ما را ساخته بود.....
اکثریت نیروهای گردان روانه درمانگاه شده و از رده عملیاتی خارج شده بودند.....و من ماندم و عده محدودی از نیروها که به سختی دو رقمی شده بودند ......و در مدرسه همجوار کلیسای آبادان اسکان گزیدیم برای مأموریت جدید.....شب در اطراف مدرسه فضای رعب آوری بود....بیم خطر نفوذ دشمن و ....یکی دو روز در مدرسه ماندیم......بعد از آن طبق دستور گفتند قبضه ها و تجهیزات در آبادان مانده و نیروها برای مرخصی چند روزه به شهرهای خویش رفتند ......
ظاهراً تصمیم این بود با توجه به دست نخوردن نیروهای اعزامی قرار بر انتخاب منطقه عملیاتی در همان نزدیکی بود تا بدون نقل و انتقال نیرو و تجهیزات بتوانند اصل غافلگیری را رعایت نمایند .......
و این گونه بود که عملیات کربلای چهار که قرار بود سرنوشت ساز شود با مشکل روبرو شد و مجدداً باید به انتظار می نشستیم.....و دو هفته بعد عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه آغاز شد......
ما و لیلی همسفر بودیم اندر راه عشق....
او به منزل ها رسید و ما هنوز آواره ایم.......
این بود حکایت ما از عملیات کربلای چهار همراه با تیپ 201 ضد زره ائمه ع

سفیر...
ما را در سایت سفیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6safeer4 بازدید : 224 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 3:22